به مناسبت سالگرد شهادت حمید باکری؛
این دو برادر، مثال عباس و حسین!
هرچند هیچ یک از شیعیان سیدالشهدا ـ علیه السلام ـ یارای آن نیست که با مولای خود به قیاس گرفته شود، اما برخی شیفتگان حسین و عباس ـ علیهما السلام ـ آنچنان خالصانه خود را شبیه آن بزرگواران ساختهاند که یادآوری سرگذشتشان بیاختیار خاطره کربلا و علقمه را تداعی میکند.
مهدی و حمید باکری، فرمانده و علمدار لشکر «عاشورا»، دو برادری هستند که پیکرهای هیچ کدام از آنان بازنگشت. آنچه میخوانید، دستنوشته سرتیپ پاسدار حسین علایی، از دوستان قدیمی این دو شهید بزرگوار است که در سالروز شهادت «حمید باکری» منتشر میشود.
از شهید حمید باکری نسبت به آنچه از مهدی باکری گفته و منتشر شده، کمتر سخن به میان آمده است. شاید یکی از دلایل آن، این باشد که او برادر مهدی و همراه همیشگی وی بود و گفتن از مهدی، بیانگر خاطرات حمید هم هست. حمید همیشه در کنار مهدی و همرزم وی بود و وقتی هم که در تاریخ 6 اسفند سال 1362 در کنار پل جزیره مجنون جنوبی به شهادت رسید، قائممقام مهدی در لشکر پرافتخار و خطشکن «عاشورا» بود. با این حال، حمید خود شخصیت بزرگی داشت؛ او انسانی دوستداشتنی و باصفا، مهربان و پرتلاش، شجاع و جنگآور، فهیم و باهوش بود.
حمید در سالهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی برای ادامه تحصیل به آلمان رفت و با شروع نهضت اسلامی و هجرت امام خمینی از نجف اشرف به پاریس، به نوفلشاتو شتافت و به دیدار امام نایل آمد. پس از زیارت امام، اروپا را رها کرد و برای شرکت در مبارزات مردم ایران از طریق سوریه و مسیر ترکیه و با خودرویی که آن را پر از سلاحهای سبک کرده بود، به همراه یکی از دوستانش عازم شهر خود ارومیه شد. تصور بسیاری از مبارزان در آن زمان، این بود که با دست خالی نمیتوان به براندازی رژیم شاهنشاهی امیدوار بود، ولی امام خمینی با امید به خدای بزرگ و اعتقاد به پیروزی خون بر شمشیر و تکیه بر حضور آحاد ملت ایران، توانست بزرگترین قدرت وابسته به آمریکا را سرنگون و حاکمیت الهی را جانشین آن کند. حمید هم در این روزها، قطرهای از دریای مردم بود که با تمام توان برای پیروزی نهضت امام خمینی، تلاش میکرد.
از وقتی که جنگ آغاز شد، او به جبههها رفت. ابتدا او با مهدی به آبادان رفت و در دفاع از این شهر مقاوم که در محاصره دشمن قرار داشت، شرکت کرد. حضور وی و رزمندگانی مانند او، باعث شد که ارتش بعثی نتواند این شهر زیبا و پرامید را به اشغال خود درآورد. حمید در نبردهای گوناگونی که برای بیرون راندن دشمن بعثی از خاک ایران عزیز طرحریزی میشد، شرکت فعال داشت. پیش از حضور در جبهههای جنوب، حمید در رویارویی و درگیریهایی که احزاب دمکرات و کومله از بدو پیروزی انقلاب اسلامی در استانهایش آذربایجان غربی و کردستان به وجود میآوردند، شرکت داشت. یک بار در سال 1358 پس از اینکه او و نیروهای به مرز سرو رفته بودند، حزب دمکرات که از سوی بعثیهای عراق حمایت و مسلح میشد، جاده مرزی سرو به ارومیه را بستند و او با رزمندگان همراهش سه روز بدون غذا و کمک، به محاصره پیشمرگان حزب دمکرات درآمدند و همگی دچار بیماری شدید شدند و سرانجام او و همراهانش، مجبور شدند تا از طریق خاک ترکیه به ارومیه بازگردند. پیش از آغاز جنگ تحمیلی، حمید نقش مؤثری در ناکام گذاشتن برنامه حزب بعث صدام برای ایجاد درگیریهای مسلحانه در مناطق کردنشین ایران داشت.
مهدی و حمید بسیار به هم علاقهمند بودند. در عملیات بیتالمقدس، حمید فرمانده همزمان دو گردان پیشرو و خطشکن در لشکر 8 نجف اشرف بود. روزهای پیش از آغاز عملیات، وقتی با مهدی، دو نفری از منطقه آبادان به سمت قرارگاهی در نزدیکیهای دارخوین میآمدیم، مهدی نگران جان حمید در عملیات آینده بود و میگفت، او در خط مقدم درگیریها با دشمن خواهد جنگید.
البته نه مهدی و نه حمید از مرگ نمیترسیدند و شهادت در راه خدا را فوز عظیم میدانستند، ولی علاقه مهدی به حمید، او را وادار به بیان چنین جملهای به من که از سالهای پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و در دوران دانشجویی با او دوست بودم، میکرد. حمید پرچمدار لشکر عاشورا بود و هرگاه در هنگام نبرد با دشمن برای این لشکر مشکلی پیش میآمد، مهدی او را برای رفع مشکل تاکتیکی و یا برای شکستن قدرت تهاجم دشمن به کمک نیروهای در خط مقدم لشکر اعزام میکرد.
در جریان عملیات خیبر، وقتی که دشمن عزم خود را جزم کرده بود تا با یک پاتک سنگین و با کمک تانکها و زرهپوشهای خود از دشت شمال منطقه نشوه، نیروهایش را از پل جزیره جنوبی از این منطقه عبور داده و جزیره را به تصرف خود درآورد، مهدی برای ناکام گذاشتن دشمن، حمید را به این منطقه فرستاد تا فرماندهی رزمندگان لشکر عاشورا برای دفع پاتک وسیع دشمن را بر عهده بگیرد و او را از تصرف جزیره ناامید سازد. حمید با کمک رزمندگان لشکر عاشورا که تعدادی از آنان از جوانان اردبیل بودند، به خوبی با تانکهای دشمن درگیر شدند و تهاجم سنگین دشمن را به شکست کشاندند ولی در جریان این درگیریها، حمید به همراه تعدادی از رزمندگان سلحشور لشکر، در کنار پل جزیره جنوبی خیبر به شهادت رسیدند و پیکر نازنین آنان در آنجا باقی ماند.
شهید حاج محمدابراهیم همت، فرمانده لشکر 27 محمد رسولالله(ص) پس از شنیدن خبر شهادت حمید به من گفت: حمید فرماندهای لایق در حد فرمانده لشکرهای مهم سپاه بود و با این جمله، تأسف و تأثر عمیق خود را از نبود حمید برای جبهههای جنگ، بیان کرد.
پس از رسیدن خبر شهادت حمید به ستاد لشکر عاشورا، گروه تعاون لشکر میخواست به هر صورت ممکن، پیکر مطهر او را به عقب بازگرداند، ولی مهدی به آنان گفت: حمید هم مثل دیگر رزمندگان است. وقتی پیکر دیگر شهدا را آوردید، بدن او را نیز به عقب منتقل کنید. مهدی نگذاشت علاقه او به برادرش باعث شود تا فرقی بین حمید و دیگر رزمندگان بگذارد. این اقدام مهدی، حمید را جاویدالاثر کرد و سال بعد نیز مهدی همچون حمید به خدا پیوست و از خود جسمی بر جای نگذاشت.
یاد حمید و مهدی که یکی پس از دیگری در اواخر سالهای 1362 و 1363 در عملیات خیبر و بدر به دیدار معبود شتافتند و امام خود را یاری کردند، گرامی باد.